سیدحمیدرضا ذکریا؛ علیرضا ملاّیی توانی
چکیده
پژوهشِ حاضر بر آن است که پیشفرضهای هستیشناختیِ کسروی در دو کتابِ تاریخ مشروطۀ ایران و تاریخ هجده سالۀ آذربایجان را آشکار نماید و سپس بنابر مفهومِ «تاریخمندیِ» هایدگر به نقدِ پیامدهای معرفتشناختیِ پیشفرضهای مزبور در تاریخنگاریِ کسروی بپردازد. بر این اساس، پرسشِ اصلیِ پژوهشِ حاضر آن است که کسروی چگونه و بر چه مبنایی ...
بیشتر
پژوهشِ حاضر بر آن است که پیشفرضهای هستیشناختیِ کسروی در دو کتابِ تاریخ مشروطۀ ایران و تاریخ هجده سالۀ آذربایجان را آشکار نماید و سپس بنابر مفهومِ «تاریخمندیِ» هایدگر به نقدِ پیامدهای معرفتشناختیِ پیشفرضهای مزبور در تاریخنگاریِ کسروی بپردازد. بر این اساس، پرسشِ اصلیِ پژوهشِ حاضر آن است که کسروی چگونه و بر چه مبنایی موضوعِ تاریخنگاریِ خود را تعیین و تعریف میکند؟ یافتههای پژوهش گویای آن است که موضوعِ تاریخنگاریِ کسروی «امر تاریخی» بهمنزلهی «فعلِ در حالِ شکلگیری» نیست. تاریخنگاریِ کسروی متضمّنِ مفهومِ ضدِّ تاریخیِ «تکرار» است. مفهومِ «امر موروثی» در تاریخنگاریِ او غایب است، ازاینرو، «امر تازه» به چیزی بیبنیاد و پادرهوا بدل شده و این یعنی کسروی نتوانسته است دیالکتیکِ ناپیوستگی و پیوستگیِ نهفته در «امر تاریخی» را بهفهم درآورد و مفهومِ تاریخمندی را کشف و آشکار کند. بهبیاندیگر، کسروی مبنایی برای تعیین و تعریفِ آنچه میتواند محلِ پرسش و پژوهشِ تاریخی واقع شود ندارد.